رجب طیب اردوغان و همسرش امینه اردوغان هنگام افتتاح یک مرکز بزرگ تجاری، وارد بخش فروش گوشت آن مرکز می شوند. اردوغان که بخش مذکور را بسیار تمیز و مرتب دیده بود؛ با محافظین خود به سمت غرفه قصابی رفته، شروع به صحبت با قصاب می کند.

    رئیس جمهور: گوشت های گاو و گوسفند بد نیستند، کارها چطور پیش میره؟
    قصاب: در مجموع خوب بود، اما امروز حتی یک کیلو هم نتونستم، بفروشم!

    رئیس جمهور: چرا؟
    قصاب: چون شما از اینجا بازدید داشتید، از ورود مشتری به بازار ممانعت بعمل آمد.

    رئیس جمهور: در آنصورت من می خرم! 4 کیلو گوشت میتونی به من بدهی!
    قصاب: نه، نمیتونم، بفروشم!

    رئیس جمهور: برای چی نمی فروشی؟!
    قصاب: گفتند؛ شما می آئید، تمام چاقوهای ما را جمع کردند!

    رئیس جمهور: چاقو هم نباشه؛ می شه. این تکه گوشت رو به من بده!
    قصاب: باز هم نمی تونم، بفروشم!

    رئیس جمهور: دوباره چی شد؟ چرا نمی فروشی؟!
    قصاب: چون که من قصاب نیستم! یک سرباز وظیفه از بخش امنیت پلیس ام!

    رئیس جمهور با عصبانیت می گوید: برو فرمانده ات رو صدا کن!
    قصاب: اونه ها اونجاست، تو غرفه ماهی فروشی داره ماهی می فروشه!