شبی که شاملو از اتوبوس جا ماند
شبی که باران شدیدی می بارید " پرویز شاپور " از " احمد شاملو " پرسید : چرا اینقدر عجله داری ؟
شاملو پاسخ داد : می ترسم به آخرین اتوبوس نرسم !!
شاپور گفت : من می رسونمت
شاملو پرسید : مگه ماشین داری ؟
شاپور گفت : نه ، اما چتر دارم ..
+ نوشته شده در ۱۳۹۸/۱۱/۲۷ ساعت توسط Ali Alishaei
|
برترین و جامعترین آرشیو داستانهای کوتاه ایرانی و خارجی * گردآوری شده به مدت 12سال*